...و جهان برسم ظاهر ادای دین میکند
نازاده به مکافات
بودن بیان کدام درد بشر است
که رنگها تبلور زیستن بهنگام
و غریوشان هجای عشق
جرس هنگامه ازل می باید نه ابد
درخشش بی پایان رنگها
وفا به هنر
دل به هستی
غروب شد
آسمان زپیری گریست
زمین ززمانه
نگاهم به زیر است
با این همه جویبار می توان زیست!؟