از افتاب ظلمت کدامین شب
بر من می تابی
خدایم
بر گرفته از کدامین کتاب می ایی کنا ر من می نشینی تقاضای طلاق داری
چند و چون هستی ات بر من خواب می گذرد
کهنه گی ات را بر پارگی خاطراتم رخنه مکن
جهان فراتر از افکار من داغ می ماند بر پیکره هستی
مرا وصله بر کدام کتاب کهنه می زنی
من به عقوبت خود گرفتارم
حاشا
که بدهکار تو نمی مانم